English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2548 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
humblest U شکسته نفسی کردن
humble U شکسته نفسی کردن
to humble oneself U شکسته نفسی کردن
modesty U شکسته نفسی
litotes U کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
telescopic U دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
halituous U نفسی
deject U دل شکسته کردن
long wind U دراز نفسی
cardiac dyspnea U تنگ نفسی قلبی
there was not a soul U ذی نفسی انجا نبود
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
feels U احساس کردن
appreciating U احساس کردن
sense U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
feel U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
sensed U احساس کردن
senses U احساس کردن
prolixly U ازروی دراز نفسی یا پرگویی با اطناب
slide U سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides U سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to weigh down U سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
scunner U احساس نفرت کردن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
to be humbled U احساس فروتنی کردن
forefeel U ازپیش احساس کردن
wamble U احساس تهوع کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
to freeze U احساس سردی کردن
to feel cold U احساس سردی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
fracted U شکسته
broken U شکسته
heartsick U دل شکسته
heart broken U دل شکسته
in pieces U شکسته
running hand U خط شکسته
fragmentary U شکسته
disrupted U شکسته
broken-hearted <adj.> U دل شکسته
heartbroken U دل شکسته
zigzags U شکسته
zigzagging U شکسته
shaky U شکسته
zigzagged U شکسته
downhearted U دل شکسته
wrecked U شکسته
zigzag U شکسته
fragmental U شکسته
cursive U خط شکسته
shakiest U شکسته
shakier U شکسته
haken kreuz U صلیب شکسته
split-screen U صفحه شکسته
chevron U پرانتز شکسته
pointed bracket U پرانتز شکسته
orthopaedics U شکسته بندی
broken stone U سنگ شکسته
punctures U شکسته شدن
bone setter U شکسته بند
angle bracket U پرانتز شکسته
flinders U قطعات شکسته
ballast U مصالح شکسته
puncturing U شکسته شدن
shard U کوزه شکسته
to run upon the rocks U شکسته شدن
bone setting U شکسته بندی
osteopathist U شکسته بند
orthopedics U شکسته بندی
fracture U سطح شکسته
split screen U صفحه شکسته
fractured U سطح شکسته
fracturing U سطح شکسته
hot short U شکسته گرم
broken U شکسته شده
shards U کوزه شکسته
bonesetter U شکسته بند
shatter U قطعات شکسته
a broken arm U بازوی شکسته
broken <adj.> U شکسته [دستگاهی]
wrech U کشتی شکسته
german giant swing U افتاب شکسته
cauliflower ear U گوش شکسته
crushed stone U سنگ شکسته
doddered U شکسته سست
cold short U شکسته سرد
wrecked U کشتی شکسته
fyloft U صلیب شکسته
framentary U شکسته ناقص
fractures U سطح شکسته
puncture U شکسته شدن
distort U شکسته شدن
red short U شکسته سرخ
raddled U شکسته شده
castway U کشتی شکسته
sherd U کوزه شکسته
giant circle U افتاب شکسته
distorts U شکسته شدن
shatters U قطعات شکسته
taxis U شکسته بندی
punctured U شکسته شدن
jargon U سخن دست و پا شکسته
splint U وسایل شکسته بندی
refracting U شکسته شدن نور
potsherd U تکه سفال شکسته
splint U چوب شکسته بندی
shipwrecked U کشتی شکسته شدن
pulled U شکسته شده افتاده
shipwreck U کشتی شکسته شدن
refract U شکسته شدن نور
shipwrecks U کشتی شکسته شدن
infirmly U بطور علیل یا شکسته
refracted U شکسته شدن نور
agmatology U علم شکسته بندی
ballast U شن ریزی مصالح شکسته
refracts U شکسته شدن نور
bowed down by grief U شکسته شده ازغم
broken hardening U سخت گردانی شکسته
broken english U انگلیسی دست و پا شکسته
stone ballast U مصالح شکسته سنگی
brokenly U بطور شکسته یا بریده
zircon U سخن دست و پا شکسته
brick ballast U مصالح شکسته اجری
fragmentarily U بطور شکسته یا ناقص
cast away U کشتی شکسته مطرود
chippings U سنگ شکسته ریز
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
wrech U شکسته یا خراب شدن کشتی
wrecked U باقی مانده ازکشتی شکسته
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
swastika U صلیب شکسته المان نازی
whitewater U قسمت اشفته موج شکسته
In my broken English . U با انگلیسی دست وپا شکسته ام
plaster casts U گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast U گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris U گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
A creaking gate hang long. <proverb> U یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
feelings U احساس
impression U احساس
impressions U احساس
sensation U احساس
apathetic U بی احساس
thick skinned U بی احساس
sense line U خط احساس
gusto U احساس
feeling U احساس
sensations U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
esthesis U احساس
sensing U احساس
sensed U احساس
sensed U حس احساس
apperception U احساس
sense U حس احساس
sense U احساس
senses U احساس
appriciation U احساس
aesthsis U احساس
senses U حس احساس
sentiment U احساس
percipience U احساس
soup U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
ten yard U خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> U از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
malaise U احساس مرض
sense wire U سیم احساس
sense switch U گزینهء احساس
handle U احساس بادست
handles U احساس بادست
esthesiometer U احساس سنج
sensibility U احساس ودرک هش
sense organ U عامل احساس
stolid U فاقد احساس
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
dual sensation U احساس دوگانه
feelers U احساس کننده
malease U احساس مرض
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com